جدول جو
جدول جو

معنی سبک بال

سبک بال
پرندۀ تیز پر، پرندۀ کوچک، سبک پر
تصویری از سبک بال
تصویر سبک بال
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سبک بال

سبک بار

سبک بار
مقابلِ گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مِثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰)، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
سبک بار
فرهنگ فارسی عمید

سبک بار

سبک بار
فارغ بال. (برهان) (آنندراج). آسوده. راحت:
شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت
سبکبار گشتیم و بستیم رخت.
فردوسی.
آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سبکبار زادم گران چون شوم
چنان کآمدم به که بیرون شوم.
نظامی.
جهان سرای غرور است و دیو نفس هوا
عفی اللَّه آنکه سبکبار و بیگناه تر است.
سعدی.
مرد درویش که بار ستم فاقه کشد
بدر مرگ همانا که سبکبار آید.
سعدی (گلستان).
، مقابل گران بار:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها.
حافظ.
، مجازاً، بمعنی مجرد و فارغ از علایق دنیوی:
در شاهراه جاه بزرگی خطر بسیست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری.
حافظ.
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ.
، نادان، در مقابل دانا:
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی (گلستان).
، سبک وزن. (ناظم الاطباء). مقابل سنگین وزن: خود (غازی) باستاد تا جملۀ غلامان برنشستند و استران سبکبار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232)، آماده جهت رفتن و برخاستن. (ناظم الاطباء)، کسی را گویند که پیوسته شادی کند و خوشحال و صاحب انتعاش باشد. (برهان)، آزاد از شغل و کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سبکبال

سبکبال
تیزپر. تیزرو. زودگذر:
چه سان دل را نگه دارد کسی از چشم فتانش
که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش.
صائب (از آنندراج).
راهی که مرغ عقل بیک سال می پرد
در یک نفس جنون سبکبال میپرد.
ایضاً
لغت نامه دهخدا