جدول جو
جدول جو

معنی استظلال

استظلال
پناه بردن به سایه، در سایه نشستن
تصویری از استظلال
تصویر استظلال
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با استظلال

استظلال

استظلال
استظلال بظل، خواهش سایه کردن. سایه گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) ، پاکیزه شمردن، پاکیزه و شیرین یافتن. (منتهی الارب) ، خوش آمدن آب و دیگر چیزها. (تاج المصادر بیهقی). خوش پنداشتن آب را. خوش آمدن آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی) ، آب خوش کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گذاشتن. (منتهی الارب) : استعذب عن الشی ٔ، کف ّ و ترکه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

استقلال

استقلال
جداسری خود سری، به خود ایستایی، بلند کردن، فرازیدن، لرزیدن لرزه گرفتن، خودکامگی، فراروی برداشتن و بلند کردن، بلند بر آمدن بجای بلند آمدن، ضابط امر خویش بودن بخودی خود بکاری بر ایستادن بی شرکت غیری، صاحب اختیاری و آزادی کامل یک کشور (دولت و ملت) در امور سیاسی و اقتصادی بدون اعمال نفوذ خارجیان (ظاهرا و باطنا)، بدون مداخله کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار

استغلال

استغلال
شاماخ پروری (شاماخ غلات) طلب غله کردن غله گرفتن غله برداشتن، طلب غله کردن
فرهنگ لغت هوشیار

استهلال

استهلال
نوماه جستن، نوماه دمیدن ماه نو دیدن ماه نو جستن، هویدا شدن ماه نو. یا براعت استهلال. صنعتی است ادبی و آن آغاز کردن سخنی است بطرزی که کاملا مناسب با مقصود باشد و خوش افتد. ماه نو دیدن، جستجوی ماه کردن، هلال دیدن
فرهنگ لغت هوشیار