معنی فراغت یافتن - فرهنگ فارسی عمید
معنی فراغت یافتن
- فراغت یافتن
- آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
تصویر فراغت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با فراغت یافتن
فراغت یافتن
- فراغت یافتن
- آسوده شدن آرامش یافتن آسوده شدن راحت شدن، پرداختن از چیزی به پایان رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
فراغت یافتن
- فراغت یافتن
- پرداختن. به پایان رساندن. فراغ:
چو از گفتن فراغت یافت شاپور
دمش در مه گرفت و حیله در هور.
نظامی.
رجوع به فراغ و فراغت شود
لغت نامه دهخدا
فراغت داشتن
- فراغت داشتن
- آسایش داشتن، فراموش کردن، پروا داشتن آسوده بودن آرامش داشتن، فرصت داشتن مجال داشتن، غفلت داشتن فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فراغت داشتن
- فراغت داشتن
- غفلت داشتن. فراموش کردن:
در بزرگی و گیرودار عمل
ز آشنایان فراغتی دارند.
سعدی.
، آسوده بودن و راحت زیستن. رجوع به فراغ و فراغت شود
لغت نامه دهخدا
فرصت یافتن
- فرصت یافتن
- موقع مناسب برای اجرای کاری یافتن، دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
راحت یافتن
- راحت یافتن
- آسوده شدن. (آنندراج). آسایش یافتن:
پزشکی چون کنی دعوی که هرگز
نیابد راحت از بیمار بیمار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا