غریو داشتن غریو داشتن بانگ و فریاد برآوردن. شور و غوغا کردن. غریو کردن. غریو برآوردن. غریو برزدن. غریو برکشیدن. رجوع به غریو شود: فتادند بر خاک بیهوش و تیو همی داشتند از غم دل غریو. اسدی (گرشاسب نامه). بی آب دیده بر طرف جویبارگل قمری غریو دارد بر جست و جوی یار. سوزنی لغت نامه دهخدا
غرور داشتن غرور داشتن مغرور بودن، کبر و نخوت داشتن، خودبین بودن، برای مِثال زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه / رند از ره نیاز به دارالسّلام رفت (حافظ - ۱۸۴) فرهنگ فارسی عمید