جدول جو
جدول جو

معنی ره توشه

ره توشه
خوراکی که مسافر در سفر با خود بردارد، آذوقۀ مسافر، توشۀ راه، راه توشه برای مثال نهادم عقل را ره توشه از می / ز شهر هستیش کردم روانه (حافظ - ۸۵۲)
تصویری از ره توشه
تصویر ره توشه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ره توشه

ره توشه

ره توشه
توشه و آزوقۀ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر:
ره آورد عدم ره توشۀ خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک.
نظامی.
سرشک و آه را ره توشه بسته
ز مروارید بر گل خوشه بسته.
نظامی.
برداشت بدو که خوردم این است
ره توشه و ره نوردم این است.
نظامی.
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستی اش کردم روانه.
حافظ.
رجوع به راه توشه شود
لغت نامه دهخدا

راه توشه

راه توشه
خوراکی که مسافر در سفر با خود بردارد، آذوقۀ مسافر، توشۀ راه، رَه توشِه
راه توشه
فرهنگ فارسی عمید

راه توشه

راه توشه
آنچه از خوردنی که مسافر همراه خویش برگیرد. توشۀ راه. زاد راه:
هریکی در جوال گوشۀ خویش
کرده ترتیب راه توشۀ خویش.
نظامی.
وآن لحظه که در غم تو می مرد
غمهای تو راه توشه می برد.
نظامی.
چون شدم سربزرگ درگاهش
یافتم راه توشه از راهش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

تنه توشه

تنه توشه
بالا و پهنا و فربهی یا لاغری. اندازه: به تنه توشۀ من است، یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ’تنه و توشه’ شود
لغت نامه دهخدا

سه گوشه

سه گوشه
گیاهی خاردار که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رهشوشه

رهشوشه
کرم، حیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهشه شود
لغت نامه دهخدا