معنی خناجر - فرهنگ فارسی عمید
معنی خناجر
- خناجر
- خنجرها، حربه های برنده به اندازه های کارد که تیغه اش کج و هر دو دم آن تیز باشد، دشنه ها، جمع واژۀ خنجر
تصویر خناجر
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با خناجر
خناجر
- خناجر
- جَمعِ واژۀ خُنجور. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، جَمعِ واژۀ خنجر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : خناجر جز با حناجر مضاربت نمیکرد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
حناجر
- حناجر
- حنجره، عضوی غضروفی که در وسط گردن قرار دارد و حاوی تارهای صوتی است، نای گلو
فرهنگ فارسی عمید
اناجر
- اناجر
- جَمعِ واژۀ اَنْجَر، معرب از لنگر فارسی. (از اقرب الموارد). رجوع به انجر شود
لغت نامه دهخدا
حناجر
- حناجر
- جَمعِ واژۀ حنجره به معنی نای گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : خناجر جز با حناجر مضاربت نمیکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به حنجره شود، جَمعِ واژۀ حنجور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حنجور شود
لغت نامه دهخدا
خماجر
- خماجر
- آب شور، آبی که به تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا