آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک: چو شیر ژیان شد بر پیلسم برآویخت با آتش تیزدم. فردوسی. برفتم بسان نهنگ دژم مرا تیزچنگ و ورا تیزدم. فردوسی. بغرید چون تیزدم اژدها بزد خنجرآمد ز دستش رها. فردوسی. چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای. خاقانی. - تیزدم برزدن، فریاد سخت برآوردن. بانگ بلند برزدن از شدت خشم و جز آن: بگفت این و برزد یکی تیزدم که بر من ز گشتاسب آمد ستم. فردوسی. بشد شاه ترکان ز پاسخ دژم غمی گشت و برزد یکی تیزدم. فردوسی. بگفت این سخن بیژن و گستهم بخندید و برزد یکی تیزدم. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتگ. تندرو: اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (منتهی الارب). هایل هیونی تیزدو، اندک خور و بسیاررو از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن. معزی (از سندبادنامه)