جدول جو
جدول جو

معنی تیزدم

تیزدم
آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد، کارد یا شمشیری که دم آن تیز و برنده باشد
تصویری از تیزدم
تصویر تیزدم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تیزدم

تیزدم

تیزدم
آنکه دارای نفس تند و سوزان باشد. (ناظم الاطباء). خشمناک:
چو شیر ژیان شد بر پیلسم
برآویخت با آتش تیزدم.
فردوسی.
برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیزچنگ و ورا تیزدم.
فردوسی.
بغرید چون تیزدم اژدها
بزد خنجرآمد ز دستش رها.
فردوسی.
چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم
چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای.
خاقانی.
- تیزدم برزدن، فریاد سخت برآوردن. بانگ بلند برزدن از شدت خشم و جز آن:
بگفت این و برزد یکی تیزدم
که بر من ز گشتاسب آمد ستم.
فردوسی.
بشد شاه ترکان ز پاسخ دژم
غمی گشت و برزد یکی تیزدم.
فردوسی.
بگفت این سخن بیژن و گستهم
بخندید و برزد یکی تیزدم.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیزقدم

تیزقدم
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیزدو

تیزدو
تیزتگ. تندرو: اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (منتهی الارب).
هایل هیونی تیزدو، اندک خور و بسیاررو
از آهوان برده گرو در پویه و در تاختن.
معزی (از سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا

تیزدل

تیزدل
بی باک و سخت دل. (ناظم الاطباء). تیزخاطر. مشهوم. حوش الفؤاد. همیزالفؤاد. ظریف. سبک روح. زیرک. مشهم. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیزدلی شود
لغت نامه دهخدا