معنی هم سفر

هم سفر: دو یا چند تن که با هم سفر کنند

تصویری از هم سفر — تصویر هم سفر

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هم سفر

هم سفر

هم سفر: رفیق راه، کسی که با دیگری به سفر رود

هم سفر

فرهنگ لغت هوشیار

هم سفر

هم سفر: رفیق راه. کسی که با دیگری به سفر رود:
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پپرداختند.
نظامی.
هم سفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم تلخ تر.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
هم سفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
بود سوداگر توانایی
هم سفر با حکیم دانایی.
مکتبی.
- همسفران جاهل،کنایه از نفس و قالب آدمی است که روح و جسد باشد. (برهان)

لغت نامه دهخدا

هم سفره

هم سفره: دو یا چند تن که بر سر یک سفره غذا بخورند

هم سفره

فرهنگ فارسی عمید

هم سفری

هم سفری: با هم سفر کردن، همراهی

هم سفری

فرهنگ لغت هوشیار

هم سفره

هم سفره: کسی که باشخص بر سر یک سفره نشیند و با هم غذا خورند، همراه

هم سفره

فرهنگ لغت هوشیار

همیسفر

همیسفر: فرانسوی نیمپادک (نیمکره)

همیسفر

فرهنگ لغت هوشیار

هم سفره

هم سفره: دو کس که با هم طعام خورند. (آنندراج) :
بود هم سفره ای در آن راهش
نیک خواهی به طبع بدخواهش.
نظامی

لغت نامه دهخدا

هم سفت

هم سفت: همدوش. (یادداشت مؤلف) :
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشر است.
؟ (از المعجم شمس قیس)

لغت نامه دهخدا

هم سپر

هم سپر: دو تن که سپربرسپر نبرد کنند:
گردسترسش بدی به تقدیر
بر هم سپران خود زدی تیر.
نظامی.
پیغام به تیغ و نیزه تاچند
با هم سپران ستیزه تا چند؟
نظامی

لغت نامه دهخدا