جدول جو
جدول جو

معنی گام زدن

گام زدن
قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)
تصویری از گام زدن
تصویر گام زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گام زدن

گام زدن

گام زدن
رفتن. شدن. قدم زدن. راه پیمودن. قطع و طی طریق کردن. بریدن راه: طعن، گام زدن اسب و نیکو رفتن آن چون عنان را بکشی. (منتهی الارب) :
خنیده به هر جای و شیداسب نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام.
فردوسی.
ستاره شمر گفت بهرام را
که در چهارشنبه مزن گام را.
فردوسی.
سوی خیمۀ دخت افراسیاب [منیژه]
پیاده همی گام زد [بیژن] با شتاب.
فردوسی.
ورا کندرو خواندندی بنام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی.
همی زد میان سپه پیل گام
ابا رنگ زرین و زرین ستام.
فردوسی.
چو بشنید دایه ز دختر [منیژه] پیام
سبک رفت [نزد بیژن] و میزد به ره تیز گام.
فردوسی.
چون رسولانش ده گام بتعجیل زنند
قیصر از تخت فروگردد و خاقان از گاه.
عنصری.
اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی.
نظامی.
چنانش درنورد آرد سرانجام
که نتواند زدن فکرت در آن گام.
نظامی.
از بیم هلاک آن دد و دام
کس بر در آن حرم نزد گام.
نظامی.
من که چون کژدم ندارم چشم و نی پایم چو مار
چون توانم دید ره یا گام چون دانم زدن ؟
خاقانی.
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی میزنم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 236).
عقل چون جبریل گوید احمدا
گر یکی گامی زنم سوزد مرا.
مولوی
لغت نامه دهخدا

گال زدن

گال زدن
فریاد زدن آواز برآوردن، همچو پروانه بگرد تو پرو بال زنم هر سحرگه بسر کوت رسم گال زنم. (ملک قمی)
فرهنگ لغت هوشیار

گاز زدن

گاز زدن
دندان زدن فرو بردن دندان در چیزی: خیار را گاز زد، لگد زدن: همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند برویم مشت وزند به پشتم گاز. (قریی الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار

نام زدن

نام زدن
نام کسی رابرزبان آوردن، یانام کسی رازدن، خط کشیدن نام او (ازدفتروغیره)، اورافراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار