قبله. (ترجمان القرآن). مسجد. جای سجده. قبله گاه که در آنجا پیشانی بخاک نهند تواضع را: شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز. سوزنی. ساعتی در خدای خود نالید روی در سجده گاه خود مالید. نظامی. رفت در مسجد سوی محراب شد سجده گاه از اشک شه پر آب شد. مولوی. او خدو انداخت بر رویی که ماه سجده آرد پیش او در سجده گاه. (مثنوی). سجده گاه هفت اقلیم است مسندگاه تو قبلۀ هفت آسمانست آسمان آفتاب. عرفی (از آنندراج)
سجده گاه: شهی که بارگه اوست سجده گاه ملوک همی برند بر آن سجده گه ملوک نماز. سوزنی. مرا سجده گه بیت بنت العنب بس که از بیت ام القری میگریزم. خاقانی. پاک بینان را ز روی خوب دیدن منع نیست سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش. سعدی (خواتیم). رجوع به سجده گاه شود