جدول جو
جدول جو

معنی زنجیرگر

زنجیرگر
زنجیرساز، کسی که زنجیر می سازد
تصویری از زنجیرگر
تصویر زنجیرگر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زنجیرگر

نخجیرگر

نخجیرگر
شِکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صَیّاد، قانِص، حابِل، نَخجیرگان، نَخجیروال، مُتَصَیِّد، صِیدبَند، صِیدگَر، شِکارگیر، نَخجیرزَن، نَخجیرگیر، شِکارگَر، صِیداَفکن
نخجیرگر
فرهنگ فارسی عمید

زنجیران

زنجیران
همان قصبۀ خواجه است. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان خواجه است که در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد و شش هزارگزی خاور شوسۀ شیراز به فیروزآباد واقع است و 864 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان فراهان بالا است که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

نخجیرگر

نخجیرگر
شکارچی صیاد. شکارکننده. نخجیرگیر:
رای تو چه کردی ار به تقدیر
نخجیرگر او شدی تو نخجیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا

زنجیری

زنجیری
منسوب به زنجیر، لایق زنجیر و قید: دیوانه زنجیری، دیوانه
زنجیری
فرهنگ لغت هوشیار

زنجیره

زنجیره
حاشیه ای که در اطراف چیزی مخصوصاً سکه های فلزی بشکب زنجیر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار

زنجیری

زنجیری
سزاوار زنجیر شدن، خطرناک، کنایه از کسی که در بند و زنجیر باشد، زندانی، کنایه از دیوانه
زنجیری
فرهنگ فارسی عمید