کشندۀ چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند: دلهای روشن از دم سردش فسرده است آری چراغکش بود اینش سرشت وخو. شفیع اثر (از آنندراج). از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن. وحید (از آنندراج). ، قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. (آنندراج) ، هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به چراغکشانی شود
ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده: با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم. خاقانی
چراغ افسرده. چراغ بسمل و چراغ مرده. (آنندراج) : کدامین شاخ گل دامن فشان زین بزم بیرون شد که بوی گل بمغزم از چراغ کشته می آید. صائب. رجوع به چراغ کشتن و چراغ خاموش و چراغ مرده شود
کنایه از فرزند است. (برهان). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج). نظیر ’قرهالعین’ در عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعۀ مترادفات ص 286). مرادف جگرگوشه، جگربند، میوۀ دل، نور چشم، پور. (مجموعۀ مترادفات ص 286) : بدو گفت ای چراغ چشم مادر سزد گر نالی از بهر برادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). رجوع به فرزند شود