جدول جو
جدول جو

معنی جا انداختن

جا انداختن
از قلم انداختن، کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
تصویری از جا انداختن
تصویر جا انداختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جا انداختن

جاانداختن

جاانداختن
رختخواب انداختن گستردن رختخواب ، چیزی را کاملا در محل مخصوصش انداختن: (شیشه را شیشه گر در پنجره جاانداخت)، استخوان از جای در رفته را بجای خود باز آوردن، کسی یا چیزی را بموقعی دلخواه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

جاانداختن

جاانداختن
رختخواب انداختن، استخوان جابه جا شده را در جای خود قرار دادن، از قلم انداختن، چیزی را فراموش کردن
جاانداختن
فرهنگ فارسی معین

بش انداختن

بش انداختن
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار