معنی تزعزع - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با تزعزع
متزعزع
- متزعزع
- جنبنده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبانیده و جنبیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزعزع شود
لغت نامه دهخدا
مزعزع
- مزعزع
- پالوده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زعزع
- زعزع
- سیر زعزع، سیرشتاب که اندر آن جنبش بسیار باشد. و ریح زعزع، باد سخت جنباننده. (یادداشت، بخط مرحوم دهخدا). ریح زعزاع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا