جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تب لازم

تب لازم

تب لازم
ششمار از بیماری ها جشن درد باریک بیماری سل، تب همیشگی
تب لازم
فرهنگ لغت هوشیار

تب لازم

تب لازم
حمای لازم. تب بندی. تب دائم. تب یک بندی، گاه از آن سل اراده کنند. رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
لغت نامه دهخدا

تب لرزه

تب لرزه
تب نوبه، بیماری گرمسیری که بر اثر گزش پشه آنوفل در بدن انسان پدید می آید و با تب و لرز و عرق شدید و متناوب همراه است، مالاریا
تب لرزه
فرهنگ فارسی معین

تب یازه

تب یازه
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تَب یازه، تَب نوبه، برای مِثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
فرهنگ فارسی عمید

تب دائم

تب دائم
حمّای دائم. تب بندی. تب لازم. تب دق. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تب لرزه

تب لرزه
حمی نافض. و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض. (منتهی الارب). راجف. (منتهی الارب). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است. (آنندراج). به اضافت ’تب ِ لرزه’ و قطع اضافت ’تب ْلرزه’ هر دو آمده است. (آنندراج) :
به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ زد.
عنصری (از آنندراج).
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال.
خاقانی.
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزۀ تناتتنانا برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143).
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک.
خاقانی.
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
نظامی.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب ِ لرزه افتاد البرز را.
نظامی.
زمین از تب ِ لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه.
سعدی.
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا