جدول جو
جدول جو

معنی پیره مرد

پیره مرد
پیرمرد، مرد پیر، مرد سال خورده
تصویری از پیره مرد
تصویر پیره مرد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیره مرد

پیره مرد

پیره مرد
پیرمرد. مقابل پیره زن. مردسالخورده. کهنسال. رجوع به پیرمرد شود:
گفت جوانمرد شو ای پیره مرد
کاینقدرت بود ببایست خورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پاره زرد

پاره زرد
پارچه زردی که یهودیان درقدیم برای امتیاز از مسلمانان بجامه خود میدوخته اند زرد پاره
فرهنگ لغت هوشیار

پاره زرد

پاره زرد
زردپاره، پارچۀ زرد رنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود می دوخته اند، جهودانه
پاره زرد
فرهنگ فارسی عمید

پیر مجرد

پیر مجرد
خواجه ابوالولید احمد، (مزار...) ، موضعی بظاهر شهرات. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 639 و ج 4 ص 580 و 581)
لغت نامه دهخدا

تیره گرد

تیره گرد
گرد تیره و سیاه. خاک سیاه برآمده از زمین. گرد و خاکی سیاه و مظلم:
زمین آهنین شد هوا لاجورد
به ابر اندر آمد سر تیره گرد.
فردوسی.
به هشتم برآمد یکی تیره گرد
بدانسان که خورشید شد لاجورد.
فردوسی.
که از راه ایران یکی تیره گرد
برآمد کزو روز شد لاجورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

تیره خرد

تیره خرد
نادان و کودن. (ناظم الاطباء). بداندیشه. تاریک عقل:
قیاس خشم بود دشمنان تیره خرد
قیاس صرصر و پشته ست و آتش و حراق.
میر معزی (از آنندراج).
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

نیمه مرد

نیمه مرد
که در مردانگی به کمال نیست:
مرد تمام آنکه نگفت و بکرد
و آنکه بگوید بکند نیمه مرد.
شمس تبریزی
لغت نامه دهخدا