جدول جو
جدول جو

معنی پسرخاله

پسرخاله
خاله زادۀ مذکر، پسرخواهر مادر
تصویری از پسرخاله
تصویر پسرخاله
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پسرخاله

پسرخاله

پسرخاله
پسر خواهر مادر. خاله زاده.
- پسرخالۀ دسته دیزی، در تداول عوام به مزاح و سخریه، خویشاوند نزدیک: او پسرخالۀ دسته دیزی من نیست
لغت نامه دهخدا

پسر خاله

پسر خاله
پسر کاکو (کاکویه و کاکو خال خالو خاله) پسر خواهر مادر خاله زاده. یا پسر خاله دسته دیزی. بمزاج خویشاوند نزدیک را گویند: او پسر خاله دسته دیزی من نیست
فرهنگ لغت هوشیار

پسرخالو

پسرخالو
پسر برادر مادر. پسردائی. پسرخال. دائی زاده
لغت نامه دهخدا

پستخانه

پستخانه
محل صدور و ورود نامه ها و بسته های امکانات، پیک خانه
پستخانه
فرهنگ لغت هوشیار

پسر خالو

پسر خالو
پسردایی داییزاده پسر برادر مادر پسردایی دایی زاده
پسر خالو
فرهنگ لغت هوشیار

پس خانه

پس خانه
داخل و اندرون سرای پشت خانه، بنه و اسباب شاهی یا امیری که از پس آرند مقابل پیشخانه
فرهنگ لغت هوشیار

پستخانه

پستخانه
محل صدور و ورود نامه ها و بسته های امانات. اداره ای که مراسلات و امانتها را گرفته به مقصد میرساند. ادارۀ پست. پیک خانه. پیک کده. بریدخانه. بریدکده. چاپارخانه. چپرخانه. چپرچی خانه
لغت نامه دهخدا

پس خانه

پس خانه
پشت خانه. داخل و اندرون سرای، بُنه و اسباب شاهی یا امیری که از پس آرند، از آنکه در راه محتاج الیه نباشد. مقابل پیشخانه
لغت نامه دهخدا

استخاله

استخاله
تکبر کردن. بزرگ منشی کردن، آب برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آب برکشیدن برای اهل. (منتهی الارب). آب کشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا