جدول جو
جدول جو

معنی گشاده زبان

گشاده زبان
زبان آور، فصیح، بلیغ، خوش سخن
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گشاده زبان

گشاده زبان

گشاده زبان
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان:
جوانی بیامد گشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان.
فردوسی.
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست.
فردوسی.
سخن گفت مرد گشاده زبان
جهاندار شد زآن سخن بدگمان.
فردوسی.
شکر او گویدی جهان شب و روز
همچو ما باشد ار گشاده زبان.
فرخی.
رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
لغت نامه دهخدا

گشاده زبانی

گشاده زبانی
فصاحت. عمل گشاده زبان. رجوع به گشاده زبان شود
لغت نامه دهخدا

گشاده میان

گشاده میان
آنکه کمربند خود را باز کرده، آنکه در کار و خدمت کوتاهی کند، برای مِثال وگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو / نبسته بودم پیش مخالف تو میان (فرخی - ۲۸۶)
گشاده میان
فرهنگ فارسی عمید

گشاده میان

گشاده میان
آنکه کمر بند خود را باز کرده، آنکه در کاری تعلل ورزد: اگر گشاده میان بوده ام زخدمت تو نبسته بودم پیش مخالف تو کمر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

گشاده روان

گشاده روان
آنکه روحش منبسط باشد روشن فکر، دارای سعه صدر
گشاده روان
فرهنگ لغت هوشیار