گردن بریدن. کشتن. سر جدا کردن. سَبت. (دهار) (منتهی الارب) : بفرمود تا هرکه را یافتند به گردن زدن تیز بشتافتند. فردوسی. بدین بد کنون گردن من بزن بینداز در پیش این انجمن. فردوسی. شمشیر برکشد و... گردن بزند. (تاریخ بیهقی). بزرگان طنز فرانستانند و بر آن گردن زنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). اگر پس از این، در پیش من جز در حدیث عرض سخن گویی، گویم گردنت بزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). پیش چشمش مرغ را کشتن که یارستی که او گر بدیدی شمع در گردن زدن بگریستی. خاقانی. ظلم صریح خاصگیان را تن زدن است و عامیان را گردن زدن. (مجالس سعدی). دزد از قفای شحنه چه فریاد میکند کو گردنش نمیزند الا جفای خویش. سعدی (طیبات). بزاری به شمشیرزن گفت زن مرا نیز با جمله گردن بزن. سعدی (بوستان). پادشا گو خون بریز و شحنه گو گردن بزن بهر جانی ترک جانان مذهب احباب نیست. امیرخسرو
اگر دید او را گردن زدند و سرش از تن جدا شد، اگر بیننده بنده بود آزاد شود، اگر بیمار است شفا یابد. اگر وام دار است وامش داده شود و حج اسلام کند. اگر کافری بیند مسلمان شود. اگر بیند در وقتِ گردن زدن سرش از تن جدا نشد، دلیل که آن چیزها که گفتیم از گردن زننده به وی رسد فی الجمله دیدن گردن زدن به خواب درویشان را نیکو و توانگران را بد بود. محمد بن سیرین
سیاف که در عرف حال جلاد گویند. (آنندراج) : خاک همان خصم قوی گردن است چرخ همان ظالم گردن زن است. نظامی. چنان زد که از تیغ گردن زنش سر دشمن افتاددر دامنش. نظامی. تو نیز ار نهی بار گردن ز دوش ز گردن زنان برنیاری خروش. نظامی