جدول جو
جدول جو

معنی فرا نهادن

فرا نهادن
نهادن، گذاشتن، در میان گذاشتن
تصویری از فرا نهادن
تصویر فرا نهادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرا نهادن

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، کنایه از دراز کردن، کنایه از ایجاد کردن، کنایه از بیان کردن
فرو نهادن
فرهنگ فارسی عمید

فرس نهادن

فرس نهادن
اسپ نهادن از اسپ به زیر آمدن شکست خوردن مغلوب شدن عاجز آمدن
فرس نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن چیزی را، پایین آوردن، معزول کردن، مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی. آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن: و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، برکنار کردن، جای دادن، قرار دادن، اختصاص دادن
فرو نهادن
فرهنگ فارسی معین

فرس نهادن

فرس نهادن
کنایه از مغلوب شدن و عاجز آمدن. (برهان). مرادف فرس افکندن. (آنندراج). رجوع به فرس و فرس نهاده شود
لغت نامه دهخدا

فرانهادن

فرانهادن
قرار دادن. گذاشتن. نهادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در میان نهادن: آن روزگار که ما را با هم دوستی بود او را یاد دادم و همه کارها با وی فرانهادم. (اسکندرنامه). رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا