جدول جو
جدول جو

معنی فرا نمودن

فرا نمودن
نمودن، نشان دادن، آشکار ساختن
تصویری از فرا نمودن
تصویر فرا نمودن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرا نمودن

فرانمودن

فرانمودن
نشان دادن. (یادداشت به خط مؤلف) ، وانمود کردن. (یادداشت به خط مؤلف) : فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. (کلیله و دمنه). فرانموده که او برخلاف پدر به عقیدت مسلمان است. (جهانگشای جوینی). از دلتنگی خون در شیشه میکرد و فرامی نمود که خنده است. (جهانگشای جوینی).
فرامی نمایم که می نشنوم
مگر کز تکلف مبرا شوم.
سعدی.
چنان فرانمای که از خدمتکاران مایی. (ترجمه تاریخ قم). رجوع به وانمودن، وانمود کردن و نیز رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا

کار نمودن

کار نمودن
نشان دادن کاری ارائه عملی، کار کردن بعملی پرداختن
کار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

لقا نمودن

لقا نمودن
چهره نمودن صورت خود را نشان دادن خود نمودن: گر زنده جانی یا بمی من دامنش بر تابمی ای کاشکی در خوابمی در خواب بنمودی لقا. (دیوان کبیر 8: 1)
فرهنگ لغت هوشیار

تبرا نمودن

تبرا نمودن
دوری نمودن. بیزاری نمودن. تبرا کردن: از هیبت شمشیر این دو پادشاه نامداردر اقاصی و ادانی جهان گرگ از تعرض آهو تبرا نمود وطیهو بذمت باز تولا ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 12). رجوع به تبرا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا