عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی، خرده گیری، عیب جوئی، بدخوئی، که از آب کوثر نفرت گرفتن. (سندبادنامه ص 206). ز گفت ِ عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت... وحشی. و رجوع به عیبجوی شود