جدول جو
جدول جو

معنی ریزه ریزه

ریزه ریزه
خرده خرده، پاره پاره، ریز ریز
تصویری از ریزه ریزه
تصویر ریزه ریزه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ریزه ریزه

ریزه ریزه

ریزه ریزه
پاره پاره. ذره ذره. پارچه پارچه. (ناظم الاطباء). هسیس. (منتهی الارب) :
ریزه ریزه صدق هرروزه چرا
جمع می ناید در این انبار ما.
مولوی.
چو گربه درنربایم ز دست مردم چیز
ور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم.
سعدی.
- ریزه ریزه باران، قسمی گل دوزی با ابریشم بر عرقچین و غیره. (یادداشت مؤلف).
- ریزه ریزه کردن، پاره پاره کردن. به قطعات کوچک بریدن یا شکستن: پاره پاره و ریزه ریزه اش می کردم چنانکه هیچ نماند. (کتاب المعارف).
- ریزه ریزه کرده، پاره کرده شده. شکسته شده به پارچه های کوچک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

قیمه ریزه

قیمه ریزه
خورش قیمه و گوشت بسیار ریزه شده (یا چرخ کرده) که آن را سرخ کنند و خورش سازند یا به صورت قلقلی در آورند
فرهنگ لغت هوشیار

قیمه ریزه

قیمه ریزه
خورش قیمه و گوشت بسیارریزه شده (یا چرخ کرده) که آن را سرخ کنند و خورش سازند یا بصورت قلقلی درآورند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

ریشه ریشه

ریشه ریشه
پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش. پرریشه. هر چیزی با ریشه فراوان از او آویخته، به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف) :
آویخته نانهای ریشه ریشه
مانند درخت دعاروا را.
سوزنی.
دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه
چو حنظل هریکی زهری به شیشه.
نظامی.
- ریشه ریشه شدن، دریده شدن. (ناظم الاطباء). پاره پاره شدن. (آنندراج) :
با عقل گشتم همسفر یک کوچه راه از بیکسی
شد ریشه ریشه دامنم از خاراستدلالها.
صائب تبریزی (از آنندراج).
- ریشه ریشه کردن، دریدن. چاک کردن. پاره پاره کردن. (آنندراج).
- ، به صورت تارهای موازی درآوردن (نخ و یا گوشت و نظایر آن). (فرهنگ فارسی معین) :
دهان عشق فشاند آن قدر به دندانم
که ریشه ریشه چو مسواک کرده اند مرا.
رایج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ریز ریز

ریز ریز
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، ریش ریش، قاچ قاچ، تار تار، لَخت لَخت، شَرحه شَرحه
ریز ریز
فرهنگ فارسی عمید