جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با روان بد

روان بد

روان بد
نفس کل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نفس کل که روان فلک نهم باشد و آن را روامبد نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ دساتیر ص 247) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

روان شاد

روان شاد
شادروان، مرحوم. عنوانی احترام آمیز برای فرد درگذشته
روان شاد
فرهنگ فارسی عمید

روان شدن

روان شدن
جاری شدن، جریان پیدا کردن، برای مِثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹)، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
روان شدن
فرهنگ فارسی عمید

روان بخش

روان بخش
شاد کننده، آرامش دهنده، بخشندۀ روح وجان، خداوند، روح القدس
روان بخش
فرهنگ فارسی عمید

ران بند

ران بند
قطعۀ فلزی که قسمت بالای ران را می پوشانده و بر قسمت علیای ران مماس میگشته است و از ادوات جنگ بوده است. نظیر ساق بند و بازوبند و غیره
لغت نامه دهخدا

روان گرد

روان گرد
بمعنی شهر روان که افلاک باشند و عالم ملکوت، و گرد بمعنی شهر است. (آنندراج) (انجمن آرا). ملکوت. (ناظم الاطباء). رجوع به روان کردشود، قوت و توانایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا