جدول جو
جدول جو

معنی چین افتادن

چین افتادن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی
تصویری از چین افتادن
تصویر چین افتادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چین افتادن

چین افتادن

چین افتادن
چین افتادن درپوست یا جامه و گاه ابرو، شکنج گرفتن. شکن و نورد پیدا آمدن. جمع شدن چنانکه پوست ترنجیده:
باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم
زآن پریشانی نگردد روی دست افتاده چین.
سعدی.
روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک
میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین.
سعدی
لغت نامه دهخدا

چشم افتادن

چشم افتادن
چشم بر چیزی. واقع شدن نگاه بدان خیره شدن نظر بر کسی یا چیزی دیدن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار

پیچ افتادن

پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
پیچ افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

گیر افتادن

گیر افتادن
بدست آوردن: خوب چیزی گیرش افتاده، بدام افتادن اسیر شدن، در جایی گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار