جدول جو
جدول جو

معنی پیوند ساختن

پیوند ساختن
وصلت کردن، خویشی و قرابت کردن
تصویری از پیوند ساختن
تصویر پیوند ساختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیوند ساختن

پیوند ساختن

پیوند ساختن
پیوند کردن، زناشویی کردن وصلت کردن: عادت ملوک فرس واکاسره آن بودی که از همه اطراف چون چین و... دختران ستدندی و پیوند ساختی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی. یا پیوند با یکدیگر (بیکدیگر)، با هم متحد شدن دست بیکی کردن: نباید مهان سپه سر بسر که پیوند سازند با یکدگر. (گرشا. لغ) یا پیوند بخون با کسی. وصلت کردن بااو خویشاوندی سببی یافتن باوی: چو پیوند سازیم با او بخون نباشد کس او را بید رهنمون. (شا. بخ 2429: 8)
فرهنگ لغت هوشیار

پیوند ساختن

پیوند ساختن
پیوند کردن، متحد شدن. به هم آمدن. پیوستگی کردن:
نباید مهان سپه سربسر
که پیوند سازند با یکدگر.
اسدی.
، زناشوئی کردن. مواصلت کردن. خویشی کردن: و عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه اطراف چون چین و... دختران ستدندی و پیوند ساختی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 97)
لغت نامه دهخدا

پیوند یافتن

پیوند یافتن
اتصال یافتن متصل شدن: پیوند یافتن جان مردم بعالم روحانی، پیوند خوردن (درخت یانسوج حیوانی)، بهم پیوستن قطعات شکسته ظرف
فرهنگ لغت هوشیار

پیوند داشتن

پیوند داشتن
اتصال داشتن ارتباط داشتن: از دو بیرون نبود یاخواست جنباننده بر سبیل فاعلی یافت وی بود یا یافت چیزی که بوی پیوند دارد و وصف بود
فرهنگ لغت هوشیار

پیوند گسیختن

پیوند گسیختن
پِیوَند بُریدَن، پاره کردن رشتۀ اتصال و به هم بستگی، قطع خویشی و قرابت، پِیوَند گُسَستَن، پِیوَند گِسَلیدَن
پیوند گسیختن
فرهنگ فارسی عمید