معنی مرتب کردن
مرتب کردن
نظم و ترتیب دادن، مرتب ساختن
تصویر مرتب کردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مرتب کردن
مرتب کردن
مرتب کردن
سامانیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتب کردن
مرتب کردن
سامان دادن نظم دادن ترتیب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب کردن
مرتب کردن
Sort
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مرتب کردن
مرتب کردن
classificar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مرتب کردن
مرتب کردن
sortieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
مرتب کردن
مرتب کردن
sortować
دیکشنری فارسی به لهستانی
مرتب کردن
مرتب کردن
сортировать
دیکشنری فارسی به روسی
مرتب کردن
مرتب کردن
сортувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مرتب کردن
مرتب کردن
sorteren
دیکشنری فارسی به هلندی