جدول جو
جدول جو

معنی محو گردانیدن

محو گردانیدن
ستردن، نابود ساختن، محو کردن
تصویری از محو گردانیدن
تصویر محو گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با محو گردانیدن

محو گرداندن

محو گرداندن
محو گردانیدن. محو کردن: ومجموع بدعتهای سیئه و سنن جائره باطل و محو گردانید. (تاریخ قم ص 5) ، نیست و نابود کردن
لغت نامه دهخدا

مزه گردانیدن

مزه گردانیدن
تغییر طعم دادن. بدکردن طعم چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مست گردانیدن

مست گردانیدن
مست کردن. اسکار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تهویه. خشم. (از منتهی الارب). رجوع به مست و مست کردن شود
لغت نامه دهخدا

رو گردانیدن

رو گردانیدن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
رو گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید

رو گردانیدن

رو گردانیدن
رو گرداندن. گذاشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 44). روی گردانیدن. اعراض. لُهیان. (یادداشت بخط مؤلف) : ذأر، رو گردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). فجر، فجوره، فجره، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). و رجوع به رو گرداندن و روگردانی و روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا

محو گردیدن

محو گردیدن
محو شدن. محو گشتن. زایل شدن. برطرف شدن. سترده شدن، نیست و نابود شدن: تا صفات سیئه محو گردد. (مجالس سعدی ص 18)
لغت نامه دهخدا