جدول جو
جدول جو

معنی کهن جامه

کهن جامه
جامۀ کهنه و فرسوده، ژنده پوش
تصویری از کهن جامه
تصویر کهن جامه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کهن جامه

آهن جامه

آهن جامه
آهنی باشد تنک بعرض دو انگشت یا بیشتر که بدان تخته های صندوق و جز آنرا با یکدیگر پیوند دهد و بمیخ بدوزند فش بش پش گام
فرهنگ لغت هوشیار

آهن جامه

آهن جامه
ورق نازک آهنی که به وسیله آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند
فرهنگ فارسی معین

آهن جامه

آهن جامه
آهنی باشد تنک و بپهنای دو انگشت و بیشتر که تخته های صندوق و جز آن را با یکدیگر پیوندند و بمسمار بدوزند. فش. بش. پش. گام. ضبه
لغت نامه دهخدا

کهن دامی

کهن دامی
سابقه ممتد در فریفتن کسان داشتن: بی خبر دانه خور صحبت آن یارانی کز تو گیرند دل و دین بکهن دامیها. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار

نان جامه

نان جامه
خادمی که مواجب نگیرد و فقط با گرفتن خوراک خدمت کند
نان جامه
فرهنگ لغت هوشیار

کهن دامی

کهن دامی
کامل بودن در مکر و فریب. (آنندراج). سابقۀ ممتد در فریفتن کسان داشتن. (فرهنگ فارسی معین) :
بی خبر دانه خور صحبت آن یارانی
کز تو گیرند دل و دین به کهن دامیها.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نان جامه

نان جامه
خادم که بر نان خدمت کند. مقتوین. (منتهی الارب) (از آنندراج). مقتی. (از منتهی الارب). خدمتکاری که مواجب ندارد و با خوراک و پوشاک خدمت مینماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

هم جامه

هم جامه
کسی که با دیگری در یک بستر بخوابد، هم بستر، هم رختخواب، برای مِثال نه بیگانه گر هست فرزند و زن / چو هم جامه گردد شود جامه کن (نظامی۵ - ۸۲۳)
هم جامه
فرهنگ فارسی عمید