رنگ پریده. (ناظم الاطباء). رنگ بگردانیده: در این بود درویش شوریده رنگ که شیری درآمد شغالی به چنگ. سعدی. ، کنایه از مردم رند و ملامتی. (آنندراج) : بپرسیدم این کشور آسوده کی شد کسی گفت سعدی چه شوریده رنگی. سعدی. در اوباش، پاکان شوریده رنگ همان جای تاریک و لعل است و سنگ. سعدی. یکی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ. سعدی
دیوانه. مجنون. (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد: کشنده دو سرهنگ شوریده رای بنزد سکندر گرفتند جای. نظامی. ، با رأی ناصواب: چه جای است این که بس دلگیر جای است که زد رایت که بس شوریده رای است. نظامی. پریشان خاطر و شوریده رایم همی با فکرت خود برنیایم. نظامی
کنایه از مردم گمراه و ملحد. (ناظم الاطباء). کنایه از مردم گمراه و پریشان مذهب که متابعت کتب سماوی نکنند و از اخلاق حسنه و اطوار پسندیده بهره ندارند. (آنندراج). از راه بگشته: چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه. نظامی