جدول جو
جدول جو

معنی تیره روان

تیره روان
سیه اندرون، تیره دل، سیاه دل، برای مثال چو پیروز شد دزد تیره روان / چه غم دارد از گریۀ کاروان (سعدی - ۹۳)
تصویری از تیره روان
تصویر تیره روان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تیره روان

تیره روان

تیره روان
خشمناک. دلتنگ. غمگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز گفتارشان خواهر پهلوان
همی بود پیچان و تیره روان.
فردوسی.
چو برخواند آن نامه را پهلوان
بپژمرد و شد کند و تیره روان.
فردوسی.
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خسته از تیر و تیره روان.
فردوسی.
به تو هر که یازد به تیر و کمان
شکسته کمان باد و تیره روان.
فردوسی.
، تیره رای. بداندیش. تیره باطن:
مگر کین آن شهریار جوان
بجویم از آن ترک تیره روان.
فردوسی.
سپه را به آیین نوشیروان
همی راند این سند تیره روان.
فردوسی.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریۀ کاروان.
سعدی (گلستان).
، نامتعادل. سست عقل. بی مایه. کودن:
چو اندر پس پرده ماند جوان
بماند منش پست و تیره روان
بود مرد از بهر کوپال و گرز
که بفرازد اندرجهان یال و برز.
فردوسی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیره شبان

تیره شبان
تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا

تیره روزی

تیره روزی
بدبختی. ادبار. تیره بختی، عیاری و مکاری. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیره خوار

تیره خوار
سیاه خوار. که سیاهی خورد. (صفت قلم). که غذایش سیاه و تیره است:
تیره ست زهره پیش ضمیر منیر من
خوار است تیر زی قلم تیره خوار من.
ناصرخسرو.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

تیره روزی

تیره روزی
بدبختی، سیه روزی، تیره بختی، شوربختی، فلاکت، نکبت
متضاد: خوش بختی، نیک بختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد