جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تلخی کش

تلخی چش

تلخی چش
رنج بر. که تحمل سختی و محنت و مشقت کند:
بسا تنگ عیشان تلخی چشان
که آیند در حله دامن کشان.
سعدی (بوستان).
رجوع به تلخی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

تلخ وش

تلخ وش
تلخ مانند، تلخ مزه، کنایه از می، باده، برای مِثال آن تلخ وش که زاهد اُم الخبائثش خواند /... (حافظ - ۲۶ حاشیه)
تلخ وش
فرهنگ فارسی عمید

لای کش

لای کش
دردی کش، شرابخوار: بهار گشت و هوا مژده شراب رساند زمین میکده رالای کش باب رساند. (دانش آنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

تخت کش

تخت کش
آنکه زیرۀ گیوه سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

تلخ وش

تلخ وش
تلخ گونه. تلخ مانند. و کنایه از شراب از جهت تلخیی که در آن است:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا.
حافظ.
رجوع به تلخ و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا

تله کش

تله کش
در تداول عامه، آنکه بیگاری کند. آنکه با مزدی سخت اندک برای کسی خدمت کند. رجوع به تله کشی شود
لغت نامه دهخدا

لای کش

لای کش
کنایه از شرابخوار است. (آنندراج) :
بهار گشت و هوامژدۀ شراب رساند
زمین میکده را لای کش به آب رساند.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا