جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نکورو

نکورو

نکورو
نکوروی. رجوع به نکوروی شود:
نکورو را نکو کردار باید.
سنائی
لغت نامه دهخدا

نکوروی

نکوروی
زیبا. نکوچهر. نیکوصورت. نکورخسار. که روئی زیبا دارد:
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
جاودان شاد و تن آزاد زیاد
آن نکوروی پسندیده سیر.
فرخی.
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پر تذروان خرامنده و کبکان دری.
فرخی.
چون وصل نکورویان مطبوع و دل انگیز
چون لفظ نکوگویان مشروح و مفسر.
ناصرخسرو.
نکوروی و خوش خوی و زیباخصال
ز پانصد یکی را فزون است سال.
نظامی.
عافیت می بایدت چشم از نکورویان بدوز
عشق می ورزی بساط نیکنامی درنورد.
سعدی.
وردوست دست می دهدت هیچ گو مباش
خوش تر بود عروس نکوروی بی جهیز.
سعدی.
هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

نکوخو

نکوخو
با حسن خلق. خلیق. خوش خلق. (یادداشت مؤلف). نکوخوی:
زنده تر از آنید و به نیروتر ازآنید
والاتر از آنید و نکوخوتر از آنید.
منوچهری.
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از عادت او سخت موله.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

ناورو

ناورو
جائی که ناو از آن بتواندگذشت. ترعه و کانالی که قابل رفت وآمد ناوها باشد
لغت نامه دهخدا

نیکورو

نیکورو
خوش صورت، خوشگل، خوب رو، (ناظم الاطباء)، نکورو، نیکوروی، زیباروی، رجوع به نیکوروی شود
لغت نامه دهخدا

نیکورو

نیکورو
خوش راه و روندۀ به شتاب. (ناظم الاطباء). نیکورونده. رهوار. جواد: یعقوب و سبت، اسبی نیکورو. استجاده، اسب نیکورو خواستن. تجوید و جوده، نیکورو گردیدن اسب. اضریج، اسب نیکورو و تیزدو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا