سند و تمسک. (ناظم الاطباء). محضر. صورتمجلس. دستخط. (یادداشت مؤلف). - موچلکا دادن، دستخط دادن. سند دادن. تأیید کردن و قبول نمودن با نوشته: و امراء تومان و هزاره و صده و دهه و چریک بسیار خط موچلکا داده که به قدر وسع و قدرت در نفاذ عدل و نشر راستی کوشند. (تاریخ غازانی ص 307). قاضی نیز چون کار شریعت قطع کند به موجبی که حجت و موچلکا داده به هیچ بهانه و علت از هیچ آفریده چیزی نستاند. (تاریخ غازانی ص 218). بی ریا و نفاق اتفاق کردند و جمله بر آن جمله موچلکا دادند. (تاریخ غازانی ص 88). ، سند شرعی. (ناظم الاطباء)
عهدنامه. تعهدنامه. سند: اگر می خواهی که وثوق کلی حاصل شود اسامی آن جماعت را که با بوق موافقند مفصل کرده با مجلکا بیاور... جوشکاب خطی را که مشتمل بر اسامی موافقان بوق و مجلکای ایشان بود به وی نمود. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو اول از مجلد ثالث ص 44). و رجوع به مادۀ بعد و مچلکا و مچلکه شود
مجلکا. عهدنامه. تعهدنامه: آنگاه ایلخان از حسام الدین مجلکاه ستاند که از بعد از قتل خلیفه تا مدتی معین اگر آنچه گفته به ظهور نپیوندد او را بکشد. (حبیب السیر چ 1 تهران جزو اول از مجلد ثالث ص 36). و رجوع به مادۀ قبل و مچلکا و مچلکه شود