جدول جو
جدول جو

معنی صفیر زدن

صفیر زدن
صدا زدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
تصویری از صفیر زدن
تصویر صفیر زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صفیر زدن

صفیر زدن

صفیر زدن
شخولیدن. سوت زدن. سوت کشیدن. مکاء:
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.
منوچهری.
اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب
نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست.
منوچهری.
گر شیرخواره لالۀ سرخست پس چرا
چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر.
منوچهری.
چون صفیرش زنی کژت نگرد
اسب کو را نظر بر آبخوریست.
خاقانی.
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی.
حافظ.
ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست.
حافظ.
رجوع به صفیر شود
لغت نامه دهخدا

صفعه زدن

صفعه زدن
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چَک زَدَن، توگوشی زَدَن، کِشیده زَدَن، لَت زَدَن، تَپانچِه زَدَن، کاز زَدَن، سَرچَنگ زَدَن، صَفع
صفعه زدن
فرهنگ فارسی عمید

خفیر شدن

خفیر شدن
نگهبان شدن. قلاووز شدن. بدرقه راه شدن. (یادداشت بخط مؤلف). خفاره. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

فصیل زدن

فصیل زدن
دیوار کشیدن و حصار دور شهر ایجاد کردن: در شهور سنۀ ستین و خمسمائه خوارزمشاه محمد بن سلطان تکش بخارا را بگرفت و باز ربض فرمودو فصیل زدند و هر دو را نو کردند. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا

نفیر شدن

نفیر شدن
متنفر شدن. گریزان گشتن:
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چون که جنس خود نیابد شد نفیر.
مولوی.
گر مسی گردد ز گفتارت نفیر
کیمیا را هیچ از وی وا مگیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا