جدول جو
جدول جو

معنی شید

شید
نور، روشنایی، آفتاب، خورشید، برای مثال دهاده برآمد ز هر دو سپاه / تو گفتی برآویخت با شید ماه (فردوسی - ۵/۵۶)
تصویری از شید
تصویر شید
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شید

شید

شید
گچ اندایه اندودن دیوار با گچ و جز آن، مکر حیله تزویر ریا زرق سالوسی
فرهنگ لغت هوشیار

شید

شید
مَکر، حیلِه، فَریب، اِحتیال، چارِه، تَزویر، تَرب، کَید، ریوْ، خُدعِه، نِیرَنگ، غَدر، نارُو، اِشکیل، شِکیل، رَوَغان، دَستان، تُنبُل، تَرفَند، دِلام، خاتولِه، کَلَک، گُربِه شانِی، سَتاوِه، گول، دُویل، دَغَلی، حُقِّه، قَلّاشی
شید
فرهنگ فارسی عمید

شید

شید
نام دیهی از دیه های طارمین در شمال سلطانیه، (نزههالقلوب ج 3 ص 65)
لغت نامه دهخدا

شید

شید
زرق و سالوسی و ساختگی. (برهان). فریب ومکر و حیله و ریا و تزویر. (ناظم الاطباء). مکر و فریب. (غیاث). شارلاتانی. (یادداشت مؤلف) :
بر سرت چندان زنیم ای بدصفات
تا بگویی ترک شید و ترهات.
مولوی.
بس بجوشیدی ندیدی گرمیی
پس به شید آورده ای بی شرمیی.
مولوی.
تا زاهد عمرو و بکر و زیدی
اخلاص طلب مکن که شیدی.
سعدی.
زهد نخواهد خرید چارۀ رنجور عشق
شمع و شرابست شید پیش تو بفروختن.
سعدی.
سوی مسجد آورد دکان شید
که در خانه کمتر توان یافت صید.
سعدی.
گره بر سرِ بند احسان مزن
که این زرق و شید است و تزویر و فن.
سعدی.
حافظ بحق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

شید

شید
هرچه که بدان دیوار را اندایند از آهک و گچ و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گچ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا