معنی سیاه سر
- سیاه سر
- آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
واژههای مرتبط با سیاه سر
سیاه سر
- سیاه سر
- آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
سیاه سر
- سیاه سر
- آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
سیاه سر
- سیاه سر
- رجوع به سیاه سار و سیه سر شود
سیاه سر
- سیاه سر
- دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
سیاه سار
- سیاه سار
- ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است
سیاه سار
- سیاه سار
- سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
سینه سر
- سینه سر
- دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
سیاه سار
- سیاه سار
- تساچه، تمساح، انسان، قلم تحریر، (ناظم الاطباء)، رجوع به سیاسر و سیه سر شود
سیاره سر
- سیاره سر
- از محله های هزارپی آمل