جدول جو
جدول جو

معنی ستاره چشم

ستاره چشم
دارای چشم های روشن و درخشان
تصویری از ستاره چشم
تصویر ستاره چشم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ستاره چشم

ستاره چشم

ستاره چشم
آنکه چشمهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء). دارای چشمهای روشن. چشم درشت:
هزار استر ستاره چشم و شبرنگ
که دوران بود با رفتارشان لنگ.
نظامی.
، از القاب پادشاهان. (ناظم الاطباء). مصحف ستاره حشم. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا

ستاره حشم

ستاره حشم
در صفت ملوک مستعمل است. (آنندراج) (بهار عجم). از القاب پادشاه: سکندرسپاه، ستاره حشم، سلیمان اقتدار، کواکب خدم. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا

ستاره شمر

ستاره شمر
منجم و ستاره شناس. (برهان) (آنندراج). منجم. (ناظم الاطباء). اخترشناس:
ستاره شمر گفت کای شهریار
نماند بگیتی کسی پایدار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که بر چرخ گردون نیابی گذر.
فردوسی.
ز بس بلندی بالای او نداند کرد
شمار کنگرۀ برج او ستاره شمر.
فردوسی.
ببزرگیش به صد روی همی حکم کند
هر ستاره نگری و هر ستارشمری.
فرخی.
ستاره شمر شد غمی زآن شتاب
که لشکر گذر کرد ناگه ز آب.
اسدی.
آمد چنانکه کرد ستاره شمر شمار
شاه ستارگان به حمل شهریاروار.
سوزنی.
سال بقای عمر تو بیش از ستاره باد
صد بار از آنکه کرد ستاره شمر شمار.
سوزنی.
فرّ و بختش که در آن چشم ستاره نرسد
خاک با چشم ستاره شمر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

تیره چشم

تیره چشم
کور. نابینا. (از فهرست ولف) :
ز لشکر دو بهره شده تیره چشم
سر نامداران ازو پر ز خشم.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 2 ص 329).
اشعار پند و مدح بسی گفته است
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا