جدول جو
جدول جو

معنی خنبره

خنبره
خمره، خمچه، خم کوچک، خمبره، برای مثال خنبرۀ نیمه برآرد خروش / لیک چو پر گردد، گردد خموش (نظامی۱ - ۹۴)
تصویری از خنبره
تصویر خنبره
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خنبره

خنبره

خنبره
کوزۀ کوچک آب که دهان آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خنبره

خنبره
خمره. خم کوچک. (ناظم الاطباء). ظرفی باشد کوچک که از سفال سازند و زر و سیم در آن ریزند و اگر بزرگتر باشد حوائج و ریچار در آن کنند. (صحاح الفرس). بُستوقَه. بُستو. (یادداشت بخط مؤلف) :
دارودار را طلب کردند تا خنبرۀ تریاق پیش وی آورد. (تاریخ بیهقی ص 133).
در خنبره بماند دو دستت برای جوز
بگذار جوز و دست برآور ز خنبره.
ناصرخسرو.
و قومی گفته اند... چون دانست کی او را بخواهند گرفت زهر در خنبرۀ زرین کرد و مهر برنهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی).
چون قفل بگشادند و بدیدند خنبره ای دیدند هم از آهن چینی. (مجمل التواریخ والقصص ص 510). آن خنبرۀ روغن گاو از آن پیرزن بستدم. (اسرارالتوحید).
خنبرۀ نیمه برآرد خروش
لیک چو پر گردد، گردد خموش.
نظامی.
خاک درین خنبرۀ غم چراست
رنگ خمش ازرق و ماتم چراست.
نظامی.
- خنبرۀ آبگینه، قرابه. (یادداشت بخط مؤلف) : و گفته اند که برگ آلالۀ کوهی که آن را شقائق النعمان گویند اندر خنبرۀ آبگینه ای کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- خنبرۀ فلک، آسمان:
هر شام کزین خم گل آلود
بر خنبرۀ فلک شود دود.
نظامی
لغت نامه دهخدا

انبره

انبره
حیوان موی ریخته، شتری که پشم هایش ریخته شده، اسب و شتر آبکش، برای مِثال بر کنار جوی بینم رستۀ بادام و سیب / راست پنداری قطار اشترانند انبره (غواص - شاعران بی دیوان - ۳۲۶)
اَنبُر
انبره
فرهنگ فارسی عمید