جدول جو
جدول جو

معنی چاقو انداختن

چاقو انداختن
با چاقو زخمی کردن، چاقو زدن
تصویری از چاقو انداختن
تصویر چاقو انداختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چاقو انداختن

چانه انداختن

چانه انداختن
چانه زدن، کنایه از بسیار سخن گفتن، پرحرفی کردن
حرف زدن زیاد در موقع خرید و فروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
چانه انداختن
فرهنگ فارسی عمید

چانه انداختن

چانه انداختن
حرکت آخرین که در زنخ محتضر پدید آید. تشنج آخرین شخص محتضردر فک اسفل. آخرین حرکت تشنجی چانۀ محتضر. کنایه است از مردن. کنایه است از دم درکشیدن و جان سپردن
لغت نامه دهخدا

زالو انداختن

زالو انداختن
بمکیدن واداشتن زالو خون تن را
لغت نامه دهخدا

چو انداختن

چو انداختن
چو افکندن. هو انداختن. آوازه درانداختن. شهرت دادن. اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف. منتشر کردن خبری را که غالباً بی اصل است. خبری دروغ شایع کردن. انتشار دادن خبری برای غرضی. شایع ساختن امری. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا