جدول جو
جدول جو

معنی پاکیزه مرد

پاکیزه مرد
مرد پاک دامن، پاک مرد، صالح
تصویری از پاکیزه مرد
تصویر پاکیزه مرد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پاکیزه مرد

پاکیزه مرد

پاکیزه مرد
پاک مرد. صالح:
زمانی بیاید که پاکیزه مرد
شود خوار چون آب دانش بخورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پاکیزه مغز

پاکیزه مغز
آنکه مغزی پاک داردظنکه اندیشه ای پاک و درست دارد پاک مغز پاک رای زیرک تیز هوش تیز ویر
فرهنگ لغت هوشیار

پاکیزه کردن

پاکیزه کردن
پاک کردن، پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم یا جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید

پاکیزه مغز

پاکیزه مغز
پاک مغز، پاک رای، پاک اندیشه، پاکیزه مغز، زیرک، هوشیار
پاکیزه مغز
فرهنگ فارسی عمید

پاکیزه مغز

پاکیزه مغز
پاک مغز. پاکرای. که مغز و اندیشۀ پاک و درست دارد. زیرک. تیزهوش. تیزویر. که عقل و فکر رسا دارد:
یکی پرخرد مرد پاکیزه مغز
که بودش زبان پر ز گفتار نغز.
فردوسی.
ولیکن یکی داستانست نغز
اگر بشنود مرد پاکیزه مغز.
فردوسی.
چه گفت آن خردمند پاکیزه مغز
کجا داستان زد ز پیوند نغز.
فردوسی.
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایستۀ کار نغز.
فردوسی.
بدو گفت کای پیر پاکیزه مغز
همه رای و گفتارهای تو نغز.
فردوسی.
ابا پند و اندرز و گفتار نغز
بزرگان ایران پاکیزه مغز...
فردوسی.
نهادند خوان وخورشهای نغز
بنزد شهنشاه پاکیزه مغز.
فردوسی.
بدانست کان پیر پاکیزه مغز
بزرگست وشایستۀ کار نغز.
فردوسی.
چو سالار شاه این سخنهای نغز (شاهنامه)
بخواند ببیند بپاکیزه مغز
ز گنجش من ایدر شوم شادمان
کز او دور بادا بد بدگمان.
فردوسی.
بیاورد خوان با خورشهای نغز
جوان پرمنش بود و پاکیزه مغز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پاکیزه کردن

پاکیزه کردن
تقدیس. تهذیب. (دهار) (تاج المصادر) ، تنظیف. پاک کردن
لغت نامه دهخدا

پاکیزه رو

پاکیزه رو
آنکه روش پاکیزه دارد نیک رفتار درستکار. پاکیزه روی
پاکیزه رو
فرهنگ لغت هوشیار