جدول جو
جدول جو

معنی بدمعاملگی

بدمعاملگی
عمل بدمعامله، بدمعامله بودن
تصویری از بدمعاملگی
تصویر بدمعاملگی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بدمعاملگی

بدمعاملگی

بدمعاملگی
رفتار ناپسندیده در معامله و سوداگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بدمعاملتی

بدمعاملتی
بدمعاملگی. بدرفتاری: اهل قم شکایت کردند از بدمعاملتی عمال که در اندک مدتی پیاپی به قم آمدند و هر کس که می آمد مال آن زیاده می کردند. (تاریخ قم ص 104). دیگرباره دهاقین از احوص و بدمعاملتی او با ایشان شکایت کرد. (تاریخ قم ص 245) ، که مخالف آداب و رسوم ممدوحه باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بدمعامله

بدمعامله
کسی که در داد و ستد سخت گیری یا نادرستی کند، بدحساب
بدمعامله
فرهنگ فارسی عمید

بدمعامله

بدمعامله
کسی که در معامله دارای کارهای ناپسند و زشت بود. (ناظم الاطباء). بدسودا، یعنی آنکه معامله بناراستی کند. (آنندراج). بَل ّ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

بدمعاملت

بدمعاملت
بدمعامله:
دنیا بدین خریدنت از بی بصارتی است
ای بدمعاملت به همه هیچ می خری.
سعدی.
و رجوع به بدمعامله شود
لغت نامه دهخدا