جدول جو
جدول جو

معنی آتش زبان

آتش زبان
تیززبان، کسی که تند سخن بگوید، برای مثال سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع / با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست (سعدی۲ - ۳۶۹)
تصویری از آتش زبان
تصویر آتش زبان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آتش زبان

آتش زبان

آتش زبان
تیز و تند زبان:
سعدی آتش زبانم وز غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

خوش زبان

خوش زبان
کسی که دارای گفتار نیکو و خوش باشد شیرین زبان مقابل بد زبان
خوش زبان
فرهنگ لغت هوشیار

آتش فشان

آتش فشان
افشانندۀ آتش مثلاً کوه آتشفشان، در علم زمین شناسی حفره ای در پوستۀ زمین که از دهانۀ آن بخارهای گوگردی و مواد گداخته بیرون آید، کنایه از آنچه برق بزند
آتش فشان
فرهنگ فارسی عمید

خوش زبان

خوش زبان
ویژگی کسی که خوب حرف می زند و با مهربانی سخن می گوید، خوش سخن، شیرین زبان
خوش زبان
فرهنگ فارسی عمید

آتش نشان

آتش نشان
مأموری که وظیفه او خاموش کردن حریق است، دستگاهی شامل مواد شیمیایی برای خاموش کردن حریق
آتش نشان
فرهنگ فارسی معین

آتش نشان

آتش نشان
مامور آتش نشانی که وظیفۀ او خاموش کردن حریق و جلوگیری از آتش سوزی است، دستگاه خاموش کنندۀ آتش که حاوی مواد شیمیایی می باشد، کنایه از از میان برندۀ شوق و هیجان
فرهنگ فارسی عمید