جدول جو
جدول جو

معنی انجام یافتن

انجام یافتن
پایان یافتن، به پایان رسیدن
تصویری از انجام یافتن
تصویر انجام یافتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با انجام یافتن

انجام یافتن

انجام یافتن
به انتها رسیدن و تمام شدن. (ناظم الاطباء). انجام شدن. (فرهنگ فارسی معین). خاتمه یافتن. خاتمه پذیرفتن.
لغت نامه دهخدا

انجام گرفتن

انجام گرفتن
صورت گرفتن و بپایان رسیدن و کامل شدن. (ناظم الاطباء). وقوع یافتن. خاتمه گرفتن. خاتمه پذیرفتن. (یادداشت مؤلف) :
عاشق همه رسوا به در انجمن عالم
انجام نگیرد ره گر زانجمن اندیشد.
عطار
لغت نامه دهخدا

الهام یافتن

الهام یافتن
مُلهَم شدن. مورد الهام قرار گرفتن. رجوع به الهام شود
لغت نامه دهخدا

نجات یافتن

نجات یافتن
بوختیدن رهاندن رهاشدن خلاصی یافتن ظزادشدن
نجات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

نجات یافتن

نجات یافتن
خلاص شدن. رها شدن. رستگار گشتن. آزاد شدن. (ناظم الاطباء). ابلال. بلول. رستن. رهیدن. رسته شدن:
خلق یکسر روی زی ایشان نهاد
کس به بت زآتش کجا یابد نجات ؟
ناصرخسرو.
گفتم که بی پیمبر یابد کسی نجات
گفتا که چون صدف نبود کی بود گهر؟
ناصرخسرو.
بر امید آنکه یابم روز حشر
بر صراط از آتش دوزخ نجات.
ناصرخسرو.
اگر کسی را گویند صد سال دایم در عذاب روزگار باید گذاشت تا نجات ابد یابی آن رنج اختیار کند. (کلیله و دمنه). و رجوع به نجات شود
لغت نامه دهخدا

نظام یافتن

نظام یافتن
سامان یافتن. به آیین و به سامان شدن. رواج و رونق گرفتن:
نظام یافت همه شغل های بی تقدیر
نسق گرفت همه کارهای ناهموار.
امیر معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نام یافتن

نام یافتن
مشهورشدن معروف گشتن: نام طلب کردی وکردی بکف نام توان یافت بخلق حسن. (فرخی)، هستی یافتن موجودشدن: بنام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

نام یافتن

نام یافتن
شهرت یافتن. مشهور شدن. شهره گشتن. نامی شدن:
نام طلب کردی و کردی به کف
نام توان یافت به خلق حسن.
فرخی.
، به وجود آمدن. هستی یافتن. پدید آمدن. موجود شدن:
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا