جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گرو دادن

گرو دادن

گرو دادن
چیزی را برهن سپردن مقابل گرو گرفتن، ضمانت دادن، قول دادن: گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرو دادن

گرو دادن
شیئی را به رهن سپردن، ضمانت دادن، قول دادن:
گهی خورشید بردی گوی و گه ماه
گهی شیرین گرو دادی و گه شاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا

گره دادن

گره دادن
گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
گره دادن
فرهنگ فارسی عمید

گره دادن

گره دادن
گره زدن و بستن. رجوع به گره زدن و گره بستن شود، مجازاً، مشکل کردن کار
لغت نامه دهخدا

رو دادن

رو دادن
روی دادن، به وقوع پیوستن امری، رخ دادن، اتفاق افتادن، پدید آمدن و واقع شدن امری
رو دادن
فرهنگ فارسی عمید

رو دادن

رو دادن
واقع شدن. (آنندراج). پیش آمدن. حادث گشتن. بوقوع پیوستن. اتفاق افتادن. روی دادن. رجوع به روی دادن شود:
تا در او اشکال غیبی رو دهد
عکس حوری و ملک در وی جهد.
مولوی.
پاک طینت راچه باک از خوب و زشت عالم است
میکنم آیینه خود را هرچه خواهد رو دهد.
خالص (از آنندراج).
رو بما بیچارگان کی آن جفاجو میدهد
گر ببیند بوالهوس را خنده اش رو میدهد.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
از رخت آیینه را خوش دولتی روداده است
در درون خانه اش ماه است و بیرون آفتاب.
صائب (از آنندراج).
، حاصل شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). میسر شدن. ممکن بودن:
روی به عاشق آن بت بدخو نمیدهد
قانع به بوسه ای شده ام رو نمیدهد.
کلیم (از آنندراج).
، معظم و مکرم داشتن. توجه و التفات کردن. کنایه از شفقت و لطف نسبت بکسی. (لغت محلی شوشتر) ، درتداول عامه، رو دادن بکسی، او را بخود گستاخ کردن. به حسن خلق و خوش رفتاری و نرمی وی را دلیر و جری کردن: به بچه بسیار رو نباید داد.
، موافقت کردن و سازش نمودن. (آنندراج) :
با دل ما صحبت تیغ تو تا چون رو دهد
اختیاری نیست کس را کار آب و آتش است.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا