جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کیمخت گر

کیمخت گر

کیمخت گر
آنکه کیمخت سازد. آنکه کیمخت به عمل آورد:
بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر
که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم.
سوزنی.
سوزنگری بمانم کیمخت گر شوم
خر لنگ شد بمرد و خر مرده به که لنگ.
سوزنی.
دلبر کیمخت گر کز سیم اندامش بود
سوختم تا چند با من وعده خامَش بود؟
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

کیمخت لب

کیمخت لب
ستبرلب. که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد:
تیزچشم، آهن جگر، فولاددل، کیمخت لب
سیم دندان، چاه بینی، ناوه کام و لوح روی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

کیمخت گاه

کیمخت گاه
کنایه از اِست (در خر و اسب و مانند آنها). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفل. سرین:
خر کیمخت گاه کرده سبیل
برگروگان شبرو دباب.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

قیمت گر

قیمت گر
آخشگر بهاسنج آنکه ارزش چیزها را معلوم کند قیمت سنج
قیمت گر
فرهنگ لغت هوشیار