آنکه کیمخت سازد. آنکه کیمخت به عمل آورد: بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم. سوزنی. سوزنگری بمانم کیمخت گر شوم خر لنگ شد بمرد و خر مرده به که لنگ. سوزنی. دلبر کیمخت گر کز سیم اندامش بود سوختم تا چند با من وعده خامَش بود؟ سیفی (از آنندراج)
کنایه از اِست (در خر و اسب و مانند آنها). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفل. سرین: خر کیمخت گاه کرده سبیل برگروگان شبرو دباب. سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)