قرعه انداختن قرعه انداختن پشتک انداختن برای تعیین کسی و حظ کسی: روی تو دیده دگر قرعه نخواهم انداخت که بسنده است همان آیت رحمت فالم. (حسن دهلوی) فرهنگ لغت هوشیار
خرقه انداختن خرقه انداختن خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجدکنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خِرقه افکندن فرهنگ فارسی عمید
براه انداختن براه انداختن مُرَکَّب اَز: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن: بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را من براه انداختم این کاروان خفته را. صائب (آنندراج)، لغت نامه دهخدا
خرقه انداختن خرقه انداختن بخشیدن جامه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقرار و اعتراف نمودن بگناه. (برهان قاطع) (آنندراج) ، عاجز شدن و تسلیم کردن، از هستی مبرا گشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) ، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن. (برهان قاطع) لغت نامه دهخدا