سربه زیر سربه زیر خجالتی، خجل، سرافکنده، شرمسار، محجوبمتضاد: گستاخ، سربه راه، سردرپیش، مطیع، رام، فرمانبردارمتضاد: سرکش، نافرمان فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربه دار سربه دار کسی که آماده است سرش بر دار رود، شخص ماجراجو و پرخاشخر که دل بر کشته شدن بدهد و بر ضد حکومت وقت قیام کند، سربربادرفته، برسرِداررفته فرهنگ فارسی عمید
سربه مهر سربه مهر سربسته و مهر شده، ویژگی پاکت یا کیسه که سر آن را بسته و لاک ومهر کرده باشند، کنایه از دست نخورده و نهفته فرهنگ فارسی عمید
سربه سر سربه سر سراسر، سرتاسر، همه، همگی، برای مِثال عالم همه سربه سر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولی تر (حافظ - ۱۱۰۰)، برابرسربه سر شدن: کنایه از برابر شدن، مساوی شدن فرهنگ فارسی عمید