طعام خوردن بهنگام چاشت. صبحانه یا ناهار خوردن. هنگام چاشت غذا خوردن: تَغَدّی، چاشت خوردن. تَضَحّی، خورد در وقت چاشت. (منتهی الارب) : چون با پدرت چاشت خورد گیتی ناچار خورد با تو ای پسر شام. ناصرخسرو. رنجه ای تا برخت چاشت خورم که فلک بر دل من چاشت خور است. خاقانی. صبح تو شام گشت و فلک با تو چاشت خورد تو همچنان در آرزوی شام و چاشتی. خاقانی
شکافته شدن. ترکیدن. پاره شدن. دریدن. مجروح شدن. زخم خوردن. بریده شدن و شکافتن عضوی از بدن یا جامه و جز آن: چاکها از دم نسیم خورم تارهای کفیده را مانم. مسیح کاشی (از آنندراج)