جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تشر زدن

تشر زدن

تشر زدن
توپیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). عتاب کردن. پرخاش کردن. و رجوع به تشر شود
لغت نامه دهخدا

تشت زدن

تشت زدن
کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) :
روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت
من تشت همی زنم که مه بگرفته.
(از انجمن آرا).
بر ماه گرفته تشت میزد.
زلالی (از آنندراج).
و رجوع به تشت شود
لغت نامه دهخدا

تار زدن

تار زدن
نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی. رجوع به تار شود، در تداول عوام فروختن را گویند
لغت نامه دهخدا

تیر زدن

تیر زدن
تیر انداختن. به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن:
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را.
سعدی.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم.
سعدی.
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
سعدی.
، حباب بالا دادن مایعی جوشان. حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
منوچهری (از یادداشت ایضاً).
به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود
لغت نامه دهخدا

تر زدن

تر زدن
اسهالی بودن مزاج، مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام دادن
تر زدن
فرهنگ فارسی معین